یکی می گفت هیچ دردی بالاتر از غریبی نیست. بالاتر از تنهایی... اما گاهی تنهایی هم کارد می شود و می رسد به استخوانت. حالا که از تنهایی حرف می زنم، فکرم می دود سمت بانویی که چند روز پیش ملاقات کردم. یکی از آن سوژه های ناب برای تهیه گزارش بود. آدمی که روزگار او را بدجور تنها کرده بود. جنگ تحمیلی همه مردهای زندگی اش را گرفته بود تا تنها با زندگی بجنگد. او جنگیده بود تا نگذارد زندگی خاکش کند...می گفتند هم فرزند شهید است هم خواهر دو شهید. البته فقط این هم نبود همسر و یک فرزندش را هم تقدیم میهن کرده بود. یک زن که 5 شهید را با دستان خودش به خاک سپرده و به تنهایی 6 فرزند دیگرش را بزرگ کرده است تا همه آن ها امروز به سهم خودشان آدم های موثری باشند برای جامعه...
***
حاجیه خانم «مریم کارگر یزدی» در را که به رویمان می گشاید می گوید هر کجا که راحت هستید بنشینید و ما جایی روبه روی تصویر کوچکِ شهدای این خانواده را انتخاب می کنیم. او قبل از هر چیز تاکید می کند: هر چه می خواهید بنویسید فقط کاری نکنید ریا شود.