پسر امام سید علی

حاشا که بسیجی میدان را خالی کند

پسر امام سید علی

حاشا که بسیجی میدان را خالی کند

حب الزهرا اجننی
××××××××××
پرسید ز من رفیق باتجربه ای
ای برلب تو ز دوست هر زمزمه ای،
محبوب تو کیست؟
بی تأمل گفتم:
سیّد علی حسینی خامنه ای

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

اندازه پسر خودم بود .

13 یا 14 سالش بود .

وسط عملیات یک دفعه نشست .

گفتم حالا چه وقته استراحته بچه ؟؟؟

گفت بند پوتینم باز شده ببندم راه می افتم .

هر دو پایش تیر خورده بود ، برای روحیه ما چیزی نگفته بود


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۰۳


امروز پسر عم حسین ابن علی ابن ابیطالب (ع) ، مسلم ابن عقیل وارد کوفه شد .

 

 

.................

پی نوشت : به قول بچه ها اصن یه وضعیه دلم هوررری ریخت پایین

یه نیم ساعت پیش که داشتم از پایگاه بر میگشتم خونه وقتی مداحی تو ماشین رو زیاد کردم

مداح داشت میخوند :

حسِین

نیا که نامه ها فریبه

مرام کوفی ها عجیبه

بدون که مسلمت تو کوفه

شبیه مرتضی غریبه

خیلی این شعر نریمان رو دوست دارم

اصن غربت رو به تصویر کشیده

هیچی گذشت اومدم خونه پیش خودم گفتم یه سر تو سایت های خبری بزنم ببینم اوضاع این الکی خوش ها برای رای دادن و رای آوردن امروز چه خبر بوده ، امروز دیگه چقد دوروغ بار ملت کردن ، امروز دیگه چقد به باره گناهاشون اضافه کردن .... داشتم همینجوری تو سایت ها میگشتم که تو سایت آ سید مرتضی به این تیتر برخوردم

 

امروز سفیر امام حسین (ع) وارد کوفه شد .

 

اصن انگار دنیا خراب شد رو سرم

آقا جان بطلب

جان مسلمت بطلب

همین

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۰۴


پشت میدون مین زمین گیر شده بودیم

چند نفر داوطلب رفتنند برای باز کردن معبر

یکیشون 14-15 ساله بود

چند قدم که رفت

برگشت

فکر کردم ترسیده ...

پوتیناشو دراورد داد به یکی از بچه ها ، گفت تازه از تدارکات گرفتم حیفه

پا برهنه رفت که رفت

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۱۵

چشمش در تخریب خیلی ضعیف شده بود . یزد که آمد ، بردمش پیش دکتر تا عینکش رو عوض کنه

دکتر گفت : این چشم هایش  خیلی ضعیف است و از جنگ معاف است .

علی گفت : معاف زمان جنگ ، ننگ است .

من قسمتی از بیت المال مسلمین هستم .

با پول بیت المال آموزش دیدم و غواص و تخریبچی شدم ، الان وقت آن است که جبران کنم .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۲۲

سر سفره عقد نشسته بودیم ، عاقد که خطبه رو خواند ، صدای اذان بلند شد .

حسین برخاست ، وضو و گرفت و به نماز ایستاد . دوستم که کنارم ایستاده بود گفت : این مرد برای تو شوهر نمی شود . متعجب و نگران پرسیدم : چرا ؟

گفت : کسی که اینقدر به نماز و مسائل عبادی اش مقید باشد ، جایش توی این دنیا نیست .

خاطره ایی از همسر شهید حسین دولتی 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۳۱


و سلام نام خداست

هر آغازی را پایانی ست و هر پایانی را آغازی

 

آمده ام به امید ماندن

 

آمده ام که آغاز کنم به امید آنکه در پایانم دست خالیه آغازم پر از عطر و لبخند تو باشد و رضایت تو همراه کور سوی امیدم

 

 هر وقت که قولی دادم  تصمیم داشتم که محکم باشم ، محکم بودنی که بعد از گذر شب و روزی سست شد  اما اندفه نمیخوام به تو قول بدم ای اومدم که به خودم قول بدم ، قول بدم این آخرین دفه ایی رو هم که داری باهام راه میای رو حداقل خوش قول باشم .

 

نمیدانم چه میخواهم بگویم

 

زبانم در دهان باز بسته است

 

 

....

 

این شب ها مناجات غریب نخلستان ها رو زیاد میخونن

 

الهی انت الغنی و انا الفقیر

 

و هل یرحم و الفقیر الا الغنی

 

به نام خدای شهید حجت اله رحیمی

 

مخاطب عزیز

 

سلام

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۱۰